دفترچه ی ممنوعه

برای دخترم

دفترچه ی ممنوعه

برای دخترم

انتخاب!!!!!!

امروز پر از حادثه ام... پر از اتفاق! امروز همان روزیست که من منتظرش بودم. امروز به حس غریبی پیوند خورده ام. 

نانا... نانا...نانا! نازنین مادر، وقتی که سر بر سجده ی دل میگذارم و فراموش میکنم که تو را با تمام وجودم ببینم، حسی تا ته وجودم را به تلخی عذاب وجدان زهر آلود میکند ولی میدانم که بزرگ میشوی، رشد میکنی، کودکی را طی میکنی، از عصیان بلوغ میگذری، تنگناهای نوجوانی را میگذرانی، به اوج رسیدن جوانی را تجربه میکنی و به جایی میرسی که مرا حس میکنی! احساسم را لمس میکنی! آنگاه شاید بگویی حق مادر بود که خود را نیز ببیند!  

پس آن روز پنهان نمیکنم از تو... و به تو خواهم گفت که اگر طعم شیرین عشق پنهان من نبود زیر بار سنگین تحمل جان میدادم. اگر خود را نمیدیدم چگونه میتوانستم در گذر ایام برای تو حق زندگی قائل باشم؟

من خجل نیستم، نادم نیستم... در طول تاریخ بوده اند چون من!‌ شاید شماتت شوم ولی خوشحالم که انتخاب میکنم... من از انتخاب شدن میترسم، من از مسخ شدن در زندگی بیزارم! من کوه را جابجا میکنم اگر مختار باشم...! و دوست دارم که تو نیز چون من باشی و اگر اینگونه شود و باشم در آن زمان قطعاً تو را در هدف و زندگیت یار و یاور خواهم بود. 

نانای من، امروز با همکلاسی هایت در مهد کودک به اردو می روید! این اولین باریست که بصورت گروهی با همسن و سالانت به تفریح می روی... خوش باشی همه ی دلخوشی من!

فلسفه ی بودن

اینجا، در هزار توی افکارم ، بی آنکه پاسخی برای فلسفه ی بودنم بیابم به یأسی رسیده ام که هیچ توجیهی برای حضورم در خانه ، اداره و روابطم به نمی دهد!  

و اینگونه است که دهانم پر میشود از طعم تلخ و گس بطالت و تردید.... 

نمیدانم چه باید کرد.... نمیدانم چه باید بکنم! 

من به انتها رسیده ام! وقتی به اینجا میرسی و تلاش میکنند تو را به آغاز برگردانند و نمیدانند وقتی که از نوع و شیوه ی افکار و اندیشه ات نادم نیستی ، اگر صد بار دیگر هم که آغاز کنی به همینجا می رسی که رسیده ای ، حالم به هم میخورد! 

دوست ندارم از این یأس فلسفی که در آن غوطه میخورم و هر روز بیش از روزهای دیگر در آن غرق می شوم داد سخن دهم. 

به هر صورت انسان ها سه گروهند: 

آن هایی که سخنانت را نمی فهمند. 

دسته ای که ادای فهمیدن و دانستن در می آورند. 

و گروهی که تحت تاثیر تلخی افکارت مزه ی افکارشان تلخ میشود و تو را به حسی بد دچار می سازد. 

پس بهتر است گنگ و لال به انتظار لحظه ی اتمام و یا شروع شجاعتی که تو را به سمت پایانی خود خواسته سوق می دهد، به نظاره ی گذر ایام بنشینی و هیچ نگویی....!

تنهایی

همچنان چسبندگی نمناک تنهایی و بوی نای بی کسی تنفس را دشوار میسازد... و بغضی سنگین، حس خفگی را تحمیل می کند. 

بیهودگی لحظاتی که میگذرد بر من که مجبور به تحملم نیشخند می زند و من که شجاعت گذاردن نقطه ی پایان ندارم از استهزاء و قدرتی که به رخم میکشد خیس عرق میشوم و فکر میکنم که رنج نبودنم برای مادر و بی پناهی دخترکم، بهانه ای برای زبونی من در مقابل مرگ نیست؟!!!!!!

من و هدایت

 

      چند وقت است که سرکار نرفته ام؟!  الان دقیقاً در چه موقعی از سال قرار داریم؟!!! روز چندم هفته ایم؟! شوک های الکتریکی چه بر سر مغزم آورده اند؟  

 

درمان با ضربه الکتریکی تشنج‌آور

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
درمان با ضربهٔ الکتریکی تشنج آور (به انگلیسی: Electroconvulsive therapy یا ECT) یا شوک‌درمانی برقی (به انگلیسی: electroshock therapy) درمان اختلالات روانی با استفاده از عبور جریان برق از مغز می‌باشد .

درمان با شوک الکتریکی یا «شوک درمانی» نامیده می‌شود. در این نوع درمان، جریان برقی را با شدت متوسط، از طریق دو الکترودی که بر روی پوست سر نصب می‌شوند، عبور می‌دهند. این جریان الکتریکی که کم تر از یک ثانیه وصل می‌شود، موجب شلیک گسترده‌ای در یاخته‌های عصبی مغز می‌شود و حالتی شبیه به حمله‌های صرعی ایجاد می‌کند. پس از گذشت چند دقیقه و بازگشت هشیاری، بیمار نسبت به وقایعی که بلافاصله قبل از شوک اتفاق افتاده‌اند، یادزدودگی می‌کند و معمولاً یک ساعت بعد یا بیش تر، حالت گیجی دارد. ادامهٔ درمان به مدت سه تا پنج بار در هفته، بیمار را دچار گم‌گشتگی می‌کند، حالتی که معمولاً پس از قطع درمان به تدریج بهبود خواهد یافت.

تشنج موجب تغییرات زیادی در دستگاه عصبی مرکزی و پیرامونی می‌شود. تشنج، دستگاه عصبی خودمختار را فعال می‌کند. با وجود گذشت نیم قرن از بهره گیری از ECT، هنوز اطلاعات کاملی از علت بهبود بیماران به واسطهٔ این نوع درمان در دست نداریم.

در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰، ECT برای درمان تمام اختلال‌های روانی از جمله اسکیزوفرنی به کار برده می‌شد اما امروزه براساس پژوهش‌های گسترده، شوک درمانی عمدتاً برای بیماران افسردهٔ شدید که نسبت به داروهای ضد افسردگی پاسخ نمی‌دهند و دست به خودکشی می‌زنند، مورد استفاده قرار می‌گیرد.

 

  

      خسته تر و آشفته تر از همیشه ام... 

حالا دیگر اجباراً از قرص های تجویزی لیتیوم کربنات هم استفاده می کنم و تازه این فقط بخشی از قضیه است...!

 

     لیتیوم کربنات

     از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

   لیتیوم کربنات (به انگلیسی: Lithium carbonate)

  رده درمانی: داروهای تثبیت کننده خلق

 موارد مصرف اشکال دارویی: قرص

  لیتیوم کربنات برای درمان بیماری دوقطبی (به خصوص فاز شیدایی)    روان‌پریشی و پروفیلاکسی از مانیا به کار می‌رود.

  مکانیسم اثر

   مکانیسم اثر لیتیوم کربنات به درستی مشخص نیست ولی احتمالا یون لیتیوم به         دلیل شباهت با یون سدیم در عملکرد پمپ غشایی سدیم ایجاد اختلال می‌نماید..

   عوارض جانبی

    سردرد، تشنج، گیجی، تحریک پذیری، اختلال تکلم، ورم آرنج و مچ دست، اختلالات      قلبی، وزوزگوش ، کاهش بینایی، کاهش حس لامسه، تهوع واستفراغ  بی اشتهایی ، طعم فلزی، خشکی دهان ،تشنگی، اسهال، پرادراری، علائم کم‌کاری تیروئید و     افزایش وزن.

 

 هرگز شنیده ای یا احیاناً تجربه کرده ای که زمانی که با موردی خاص مواجه میگردی دقیقاً همان  زمانی است که به نوعی با آن قضیه ی هم جهت ، هم داستان گشته ای ؟! نمیدانم شاید ضرب المثلی باشد که دقیقاً مصداق این قضیه باشد، اما بدبختانه من دیگر  حضور ذهنی که ندارم هیچ ، لکنت زبان و دیگر کاستی های تند و تیزی نیز، مرا به یک الکن بدل ساخته... بگذریم ، هدف این بود که بگویم با این حال و روز شرایط بنا به این نیت که به خود کمکی کنم تا از این مرداب بگذرم ، به همراه تو - نانا ی دلبندم - و پدرت به پارکی رفتیم!!!! و من تصادفاً به یک فروشگاه کتاب گذر کردم و سه کتاب خریدم.... فکر میکنی کتاب هایی که خریدم چه بودند؟!  1. بوف تنهایی من ( گفتارهای کوتاه از صادق هدایت ) 2. نباید بمیری( بررسی علل و انگیزه خودکشی در ایران و جهان) نوشته ی نازخند صبحی و دکتر شاهین عبدوی نژاد میرکوهی 3.همه ی نام ها ( نوشته ی ژوزه ساراماگو )... و دخترم ، دلبرم ، ماه من... با خواندن و اندیشیدن در بسیاری از جملات این کتاب ها و علی الخصوص اولین کتاب شیرینی و حلاوت مرگ را نمیگویم که دیدم و نه لمس کردم که چشیدم... چشیدم و برای سیر خوردن از این مزه ی آسمانی دیگر حتی عشق تو نیز برای بازداشتنم کفایت نمی کند ... هنوز هم مطمئن نیستم که بتوانم از خود و فنای دنیای خود بگذرم تا لحظات پر انگیزش لمس  نوجوانی و جوانی تو را  تجربه کنم! از من دلخور مشو ای همه ی جانم ... ولی میترسم این خودخواهی را تاب نیاورم!!! 

  • مرگ مانند وسیله ای که ظاهراً می تواند به عدم امکان حیات پایان بخشد ، دخالت می نماید. 
  • ای مرگ ، تو از کاروان خسته و درمانده زندگان مهمان نوازی کرده آنها را از رنج راه و خستگی میرهانی. 
  • مرگ ، مادر مهربانی است که بچه خود را پس از یک روز طوفانی در آغوش کشیده ، نوازش می کند و می خواباند. 
  • ما بچه مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریب های زندگانی نجات می دهد. 
  • ای مرگ ، تو پرتو درخشانی اما تاریکت میپندارند. 
  • تنها در گورستان است که خونخواران و دژخیمان از بیدادگری خود دست میکشند. 
  • خودم به چشم خودم بیگانه ام . 

نانای زیبای من ، هر روز که می گذرد گویی بیش از دیگر روزها با خود و زندگی و افکار خود بیگانه میگردم... 

حالا بهترین همبازی تو پدرت ، بهترین آموزگاری که قصورات مرا در نبردنت به دوره ی پیش دبستانی جبران می کند خاله ی دومت ، بهترین راهنمای زندگیت پدربزرگ و مادربزرگت و ... هستند.  

هستی من ، نه شوک های تشنج آور بیمارستان نه داروهای پیش رونده ی دکتر ، نه بستری شدن در بیمارستان و نه.... نمی تواند به من بقبولاند که زندگی حتی به اندازه ی دمی ارزش تنفس دارد و به قدر شکوه بالاترین لحظات ارزش درد کشیدن...!!!! 

زیبای من اگر قصور کردم به بزرگواریت نبودنم را ببخش... من تو را میپرستم!

سکوت

اسمها چیستند؟ ایسمها از کجا آمده اند؟ مذهب چگونه زاده شد؟ دین به چه نیازی پاسخ گفت؟ چه شد که بعضی مدعی پیامبری شدند؟ و چگونه شد صاحبنظران هیچ ادعایی نکردند؟ مفهوم خوب را چه کسی معنا کرد؟ خطوط قرمز از کجا مفهوم یافتند؟ ... 

آیا ما هستیم؟ محور دنیای موجود چیست؟ زندگانی هدف مشخصی را دنبال می کند؟ من کیستم؟ آیا بیماری وجود دارد یا این پندار ادمیست که مفهوم بیماری را میزاید؟ خدا انسان را آفرید یا انسان خدا را؟ من مخلوق خود هستم یا خالق خود؟ آیا ماهیت فکر من صرفا در گرو عملکرد توده ای از سلول های خاکستریست یا این فقط ظاهر امرست؟ آیا انسان به راستی موجود پیچیده ایست یا دوست دارد فکر کند که پیچیده است؟ 

نانا کوچولو ، امروز هیچ سخنی با تو ندارم... امروز خالی ام ... پوچ ... تهی ... یا شاید اتفاقا امروز سرشارتر از هر روزم و از همین است که دیگر سخنی ندارم... بگذار امروز را با سکوت برایت بگویم ... پس خوب گوش کن ..................................................!!!!!!!!!!