دفترچه ی ممنوعه

برای دخترم

دفترچه ی ممنوعه

برای دخترم

فلسفه ی بودن

اینجا، در هزار توی افکارم ، بی آنکه پاسخی برای فلسفه ی بودنم بیابم به یأسی رسیده ام که هیچ توجیهی برای حضورم در خانه ، اداره و روابطم به نمی دهد!  

و اینگونه است که دهانم پر میشود از طعم تلخ و گس بطالت و تردید.... 

نمیدانم چه باید کرد.... نمیدانم چه باید بکنم! 

من به انتها رسیده ام! وقتی به اینجا میرسی و تلاش میکنند تو را به آغاز برگردانند و نمیدانند وقتی که از نوع و شیوه ی افکار و اندیشه ات نادم نیستی ، اگر صد بار دیگر هم که آغاز کنی به همینجا می رسی که رسیده ای ، حالم به هم میخورد! 

دوست ندارم از این یأس فلسفی که در آن غوطه میخورم و هر روز بیش از روزهای دیگر در آن غرق می شوم داد سخن دهم. 

به هر صورت انسان ها سه گروهند: 

آن هایی که سخنانت را نمی فهمند. 

دسته ای که ادای فهمیدن و دانستن در می آورند. 

و گروهی که تحت تاثیر تلخی افکارت مزه ی افکارشان تلخ میشود و تو را به حسی بد دچار می سازد. 

پس بهتر است گنگ و لال به انتظار لحظه ی اتمام و یا شروع شجاعتی که تو را به سمت پایانی خود خواسته سوق می دهد، به نظاره ی گذر ایام بنشینی و هیچ نگویی....!

نظرات 3 + ارسال نظر
مهدی یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 11:55 http://spantman.blogsky.com

سلام
نوشته بودی که به انتها رسیدی... من فکر نمی کنم واقعا رسیده باشی چون در پایان نوشتی در ابتدای یک دو راهی هستی درسته؟

گاهی راهها به یک مقصد ختم می شوند! ظاهراً در مورد من نیز حق انتخاب چندان کاری نمی کند!

hoda دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 10:43

baysd kamel bekhoonamet .. khat be khat ..

هدای عزیزم، از وقتی که میذاری ممنونم.
نظر دومت رو تایید نمیکنم، چون شاید نخوای ID تو بذارم رو صفحه...! اما برای اینکه صحبت کنیم مرددم! شاید هرچه تنهاتر و در تاریکی بودن برای من که از دید دیگران می ترسم بهتر باشد.
اگر دوست داشتی بهم ایمیل بزن. خوشحال میشم.

کریمی سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 22:23

سلام
باور نمی کنم راوی عشق روزی به انتها برسد

گاهی مشکل همین است! عدم تطابق باور دیگران از ما با واقعیت وجودمان!!!
به هر حال نظر تو، امید بخش بود. مرسی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد