دفترچه ی ممنوعه

برای دخترم

دفترچه ی ممنوعه

برای دخترم

نامهربانیم را ببخش...

نانای زیبای من؛

در حالی که تو کلاس سوم دبستان را آغاز کردی ، در حالی که در همین ماه مهری که خزانی بودنش را به حرمت میلاد با شکوه تو عفو کرده بودم ، و در حالی که تو قد کشیده و زیباتر شده ای ، و رابطه ی ما زیباتر از همیشه میشد ... من تنها برادرم و تو تنها دایی خود را از دست دادی.

غم سنگینیست داغ برادر ، آنقدر سنگین که بعید میدانم تا آخر عمر قادر به راست کردن کمرم و سبک شدن شانه هایم باشم. این روزها بی حوصله و با تو نامهربان شده ام ، امروز تازه دهمین روزیست که او را از دست داده ام ، میدانم روزی این نامهربانیم را درک خواهی کرد ــ البته شاید! چرا که تو برادری نداری تا حلاوت داشتنش را لمس کنی ــ .

نانا ، نانا ، نانا...

کاش آنقدر بزرگ شده بودی که میتوانستم سرم را روی زانوهایت بگذارم و به اندازه ی تمام بغض هایی که گلویم را میفشارد ببارم ؛ اما افسوس که هنوز کوچکی، تاب نداری ، اما حداقل میتوانم اینجا برایت بنویسم و سبک شوم ، بنویسم که داغ برادر یکسو ، تنهایی از سوی دیگر زانوهایم را شکسته!‌ نمیخواهم گله کنم ،‌ از هیچ کس که حالا وقت گله گذاری نیست ، اما به اندازه ی تمام عمر دلتنگم ، دلتنگ از دنیا و نامهربانیها... کاش مطمئن بودم نبودنم داغ دیگری بر دل پدر و مادر نخواهد شد و تو را بی پناه تر نخواهد کرد ، آنگاه با فراغ بال و به انتخاب و رضایت میرفتم. خسته تر از آنم که بمانم اما افسوس که ...

بگذریم، مجال بده زمانی دیگر برایت بیشتر بگویم که اکنون خسته و پریشانم!