امروز درگیرتر از همیشه ام نازنین مادر! با جاه طلبی و بلندپروازی هام خودمو تو هچل انداختم ، بد!!!
خونه ی قبلیمون رو دادم اجاره و روش وام گرفتم ، یک وام دیگه هم جور کردم و قرض و قوله و ... خلاصه اینکه یک خونه ی دیگه نزدیک مادرجون و پدر جون خریدم. خوب ، این خونه هم بزرگتر و دو خوابه ست و هم از نظر موقعیت و فرهنگ محیط خیلی بهتر از خونه قبلی مونه. اون خونه رو نفروختم و گفتم قسطش رو میدم و تموم میشه ، به جاش برای آینده و تحصیل تو میشه یه سرمایه. آخه من که نمی تونم برای آینده ی تو دل به همت پدرت ببندم ...! اون تکلیفش با خودش هم روشن نیست. البته یادت باشه که به هر حال پدرته!
اما حالا من موندم و یک دنیا قسط و قرض که دلمو میلرزونه. اگه نتونم از پسش بر بیام چی؟!!!!
خیلی خسته ام نانا... خیلی تنهام!
بعضی موقع ها فکر میکنم نیاز به یک پارتنر دارم... یک دوست که سنش خیلی بیشتر از من باشه و از نظر عاطفی حمایتم کنه! یک نفر که مثل آدمای قبلی خیلی زود ادای آدمای عاشقو در نیاره و آویزونم نشه! یکی که فقط آرامش روحم باشه.
اما میترسم که روزی تو به خاطر عشق به پدرت از این کارم و شاید حتی از خودم متنفر بشی. میترسم روزی برسه که به خاطر این کار طردم کنی! میدونی آخه ، آدما تا وقتی نوبت به خودشون نرسه خیلی مقید و در چارچوب قوانین و .... حکم میکنن. امان از روزی که قرار باشه در موقعیت قضاوت قرار بگیرن ، اون هم در مورد نزدیک ترین کسانشون!
میدونی نانا ! الان دو ساله که ارتباط من و پدرت خلاصه شده به یک لایه ی بیرونی و ظاهری! یک رابطه ی تصنعی برای حفظ ظاهر ... نه اینکه فکر کنی با هم بدیم آ ... نه ولی ... چه جوری بگم عمر مادر ... شاید بدیش همینه ، که حتی با هم بد هم نیستیم!!!!!!!!!!
ما برای هم هیچی نیستیم ! بعد از دو سال جدایی ، فقط با یک توافق و قرارداد برای آرامش تو با هم کنار آمدیم!!!!!!!!!!
خسته ام نانا جون ! اما ناراحت نباش و قضاوت نکن ، من هیچ رابطه ای برقرار نمیکنم ، من نه به پدرت که به تو وفادار میمونم ... من عاشقتم عشق من...!!!