لالا لالا ، عزیزم...
بخواب ای جان شیرینم. مامان روزها ازت دوره ... وقتی میاد اونقدر خسته ست که توان لذت بردن از بازیهای کودکانه ات رو نداره ... بخواب عمرم ، بخواب جانم... بذار تو لحظه هایی که پلکهام توان باز موندن ندارن آرامشت رو ببینم... آرامش تو بزرگترین انگیزه ست برای صبر من...
مامان رانده شده ست... هم از بهشت و هم از جهنم. مامان در عالم برزخه! مامان ، مامان خوبی نیست برای تو ، چون قوی نیست!
یادته هربار بهت میگم باید خوب غذا بخوری تا قوی بشی! اما مامان خودش قوی نیست. دلم میخواد کوبه ی درهای بسته رو اونقدر بکوبم تا صداش به عالم و آدم برسه! تا مجبور شن بازش کنن! مهم نیست کدوم درو...! بهشت و جهنمش فرق نمیکنه... فقط دیگه نمیخوام تو برزخ باشم.
خسته ام مامانی... خسته از توی برزخ موندن!
من برای تو یک مامان مجردم ، اما حضور پدرت رو کنارم به یدک میکشم. مامانی، تو این برزخم که نکنه بزرگ شدی بهم بگی : خوب میخواستی بری دنبال زندگیت! اصلاً من اینطوری راضی تر بودم...! به خدا بغض بزرگ گلوی کوچولوی تو برام تجربه مردن هزار باره ست ،
وقتی بهم میگی : آخه چرا همه ی بچه های مهد کودک مامان و باباشون پیش همن ، اما شما میخواهید تو دوتا خونه زندگی کنین... احساس می کنم دنیا روی سرم آوار میشه!
من میمونم مامانی! میمونم پیش تو و بابایی. هرچند صیغه ی طلاق ما دو سال که جاری شده! می مونم و برات مینویسم. نه تپل من... نه نانازی! فکر نکنی منتیه ها! این تویی که منت میذاری به سر من و دختر کوچولوی قشنگم میمونی! عیبی نداره که خاله ها _ کوچیکتر که بودی میگفتی آلاها_ میگن من یک آدم بی اراده و بلاتکلیفم! آخه اونا که گل کوچولویی مثل تو ندارن، پس بذار بگن...
فقط تو بعدها اینو بهم نگو.............. خیلی تلخه که اینو پیشت اعتراف کنم ، اما من یه روزی اینو به مادرم گفتم.... اما حالا از لابلای زمان صدای شکستن قلبشو میشنوم ! تو رو خدا تو بعد ها اینو بهم نگو. اما بذار تاوان پس بدم شاید اینجوری پاک بشم........................